بهترین اشعار طالب آملی ؛ سروده های شاعری غم دیده و در غربت

به گزارش راه ساری، طالب آملی را با کدام یک از اشعاری که از او خوانده یا شنیده اید به یاد دارید؟ شاید هم طالب را تنها به عنوان شاعر سبک هندی بشناسید. محمد طالب آملی (994 - 1036 ه.ق) در آمل به جهان آمد اما سفرهای طولانی داشت و در شهرهای کاشان، اصفهان، مشهد، مرو، قندهار، کشمیر و لاهور زندگی کرد و آخر در لاهور از جهان رفت. او بیشتر عمرش را در غربت به سر برد و اشعار غمگین زیادی در این باره دارد تا جایی که به شاعری مظلوم و غم دیده مشهور است. طالب آملی شعرهای زیادی به زبان فارسی و مازندرانی شعر سروده و اشعارش سرشار از خیال پردازی و تمثیلات زیبا هستند. در این مطلب بهترین اشعار طالب آملی را گردآوری نموده ایم و به مخاطبان انگیزه تقدیم می کنیم.

بهترین اشعار طالب آملی ؛ سروده های شاعری غم دیده و در غربت

تک بیت های ناب طالب آملی

از آن طرف که تویی راه آرزو بسته است

وزآن طرف که منم پای جستجو بسته است

〜〜〜〜〜●●●〜〜〜〜〜

بیگانه ذوق است در این سلسله مجنون

من دانم و من، لذت بی پا و سری را

〜〜〜〜〜●●●〜〜〜〜〜

دلِ خود چون به سر زلف تو دیدم گفتم

ای خوش آن دم که پریشان به پریشان برسد

〜〜〜〜〜●●●〜〜〜〜〜

دلا چه دیده فروبسته ای؟ سپیده دمید

سری برآر که خوش عالمی ست عالمِ صبح

〜〜〜〜〜●●●〜〜〜〜〜

نامه بنویسم و خود از پی قاصد بروم

آن قدر صبر ندارم که خبر شود باز

〜〜〜〜〜●●●〜〜〜〜〜

هر کس به باغ دهر گلی یافت چیدنی

من چیدنی تر از گل حسرت نیافتم

〜〜〜〜〜●●●〜〜〜〜〜

محبت بین که گر بادی وزد بر کاکل شمعی

ز غیرت خویش را پروانه چون هندو بسوزاند

〜〜〜〜〜●●●〜〜〜〜〜

امروز چون متاع گرانمایه کم بهاست

ارزانی ام دلیل بُوَد بر گرانی ام

〜〜〜〜〜●●●〜〜〜〜〜

نسیمی در گذار است ای هواجویان کنعانی

ببوییدش مبادا سارق بوی پیرهن باشد

〜〜〜〜〜●●●〜〜〜〜〜

برای عزت مکتوب او به دست آرید

فرشته ای که به مرغان نامه بر ماند

〜〜〜〜〜●●●〜〜〜〜〜

خانه شرع خراب است که ارباب صلاح

در عمارت گری گنبد دستار خودند

〜〜〜〜〜●●●〜〜〜〜〜

طالب، غبار غم بنشان کاین سبوی می

در چشم من عزیزتر از افسر کی است

〜〜〜〜〜●●●〜〜〜〜〜

چون زلف و نغمه هر دو پریشان، نکوترند

طالب، چو می زنی نفسی، بلبلانه تر

〜〜〜〜〜●●●〜〜〜〜〜

طالب، آن رندِ قدح نوشم که بهر امتحان

گر رگ جانم گشایی، خون تاک آید از او

〜〜〜〜〜●●●〜〜〜〜〜

طبعم کدورت از می بی غش گرفته است

پیراهنم ز بوی گل آتش گرفته است

تک بیت های عاشقانه طالب آملی

گفتی که از نهان دلت باخبر نِیَم

تو در دلی کدام نهان بر تو فاش نیست

〜〜〜〜〜●●●〜〜〜〜〜

مرگ را همسنگ با هجران مدان ای دل که من

بارها سنجیده ام مردن یکی هجران صد است

〜〜〜〜〜●●●〜〜〜〜〜

مُردم ز رشک چند ببینم که جام می

لب بر لبت گذارد و قالب تهی کند

〜〜〜〜〜●●●〜〜〜〜〜

سوی چمن چو آب روان شو که غنچه ها

چون ماهیان تشنه دهان باز نموده اند

〜〜〜〜〜●●●〜〜〜〜〜

با چنین چهره که امروز تو آراسته ای

هر که آیینه به دست تو دهد دشمن توست

〜〜〜〜〜●●●〜〜〜〜〜

چنان ز روی تو در نور خورده غوطه شبم

که صبح گر بدمد گویم این سیاهی کیست

〜〜〜〜〜●●●〜〜〜〜〜

دیده سازند خلایق به تماشای تو باز

من حیرت زده از شوق دهان باز کنم

〜〜〜〜〜●●●〜〜〜〜〜

به کویش هرکه را در خاک و خون افتاده می بینم

ز راه پیش بینی گریه ام بر خویش می آید

〜〜〜〜〜●●●〜〜〜〜〜

در دل هیچ کس ندارم جای

آرزوی هلاک را مانم

〜〜〜〜〜●●●〜〜〜〜〜

گر دل، دل من است به تنها بیا بگیر

این ملک را به زحمت لشکر چه حاجت است

گلچین تک بیتی غمگین از طالب آملی

در کارخانه تو نیایم به هیچ کار

یا رب چه بود مصلحت آفریدنم؟

〜〜〜〜〜●●●〜〜〜〜〜

لب از گفتن چنان بستم که گویی

دهان بر چهره زخمی بود و به شد

〜〜〜〜〜●●●〜〜〜〜〜

تو در خیالی و زیبد که تا سپیده صبح

دریچه غم بر رخِ سحر بندم

〜〜〜〜〜●●●〜〜〜〜〜

ما که ویران شدگانیم بدین دلشادیم

که جهانی شده آباد ز ویرانی ما

〜〜〜〜〜●●●〜〜〜〜〜

آن طفل یتیمم که ز بس بی کسم، از باد

دریوزه کنم جنبش گهواره خود را

〜〜〜〜〜●●●〜〜〜〜〜

به حشر، تن به جحیم افکنم نخستین گام

دل و دماغ رسن بازی صراطم نیست

〜〜〜〜〜●●●〜〜〜〜〜

تا مژه بستیم قیامت رسید

مرگ چه خواب سبکی بوده است

〜〜〜〜〜●●●〜〜〜〜〜

جان به لب دارم و تلخ است دهان پنداری

حرف شیرینی جان هم غلط مشهورست

〜〜〜〜〜●●●〜〜〜〜〜

مانع ریزش این گریه نمی دانم چیست

که جگر بر مژه می آید و برمی شود

دوبیتی های ناب طالب آملی

همدوش فلک شدم مبارک بادم

همراز ملک شدم مبارک بادم

درویش صفت آمده بودم به وجود

درویش ترک شدم مبارک بادم

〜〜〜〜〜●●●〜〜〜〜〜

از بیم تو آه شعله خس پوشی ست

وز شوق تو هر چاک جگر آغوشی ست

از برق تجلی تو بر طور دلم

هر ذره شوق موسی مدهوشی ست

〜〜〜〜〜●●●〜〜〜〜〜

خاشاک ز راه عاشقان می بارد

غیرت ز نگاه عاشقان می بارد

تا حسن تو در دیده دل جلوه گرست

خورشید ز آه عاشقان می بارد

〜〜〜〜〜●●●〜〜〜〜〜

کو دست که قفل استخوان بگشاییم

در هر بن مو راه روان بگشاییم

در هم شکنیم تار و پود تن زار

وین رشته ز پای مرغ جان بگشاییم

رباعیات عاشقانه طالب آملی

مجنون دلم هوای لیلی دارد

سر در ره کوچه تمنی دارد

از لمس و نظاره زود سیرست اما

در خوردن بوسه جوع کلبی دارد

〜〜〜〜〜●●●〜〜〜〜〜

ای نخل، قدت به ناز هم دوشی داشت

لعل تو به رنگ می هم آغوشی داشت

در جنبش پیراهنت از خود رفتم

بوی تو مگر داروی بیهوشی داشت

〜〜〜〜〜●●●〜〜〜〜〜

ای میل دیدار کفت سوی حنا

وی دست خوشت رنگ گل و بوی حنا

تا رخ به کف پای تو سود از غیرت

نتوانم دید رنگ بر روی حنا

〜〜〜〜〜●●●〜〜〜〜〜

ای عشق به کشورم فتور افکندی

شیرین به دلم شدی و شور افکندی

در آتش صبرم چو بخور افکندی

مغزم خوردی و پوست دور افکندی

〜〜〜〜〜●●●〜〜〜〜〜

با روی تو شرم باد مهرویان را

با رنگ تو آزرم، گل رویان را

در بزم طراوت تو اطراف عذار

شبنم زده باد یاسمن رویان را

〜〜〜〜〜●●●〜〜〜〜〜

ای صبح تبسم تو را حلقه به گوش

گوهر به لباس سخنت جلوه فروش

خود گو که چگونه سر نیاید به سپهر

خورشید که با تو می رود دوش به دوش

〜〜〜〜〜●●●〜〜〜〜〜

هر لحظه تو را سوی من اندازی هست

با من به زبان نگهت رازی هست

ناز ار نکنی نرنجم از خوی تو هیچ

وآنم که گهی ناز ترا نازی هست

〜〜〜〜〜●●●〜〜〜〜〜

ای تا مژه در کرشمه و ناز نهان

سحری همه تن لیک در اعجاز نهان

در مخزن سینه سال ها بتوان داشت

پیکان کرشمه تو چون راز نهان

〜〜〜〜〜●●●〜〜〜〜〜

عاشق که شهید بی گناهی باشد

در رزم چو پروانه سپاهی باشد

حاشا که سر از تیغ سمندر پیچد

بر تن اگرش جوشن ماهی باشد

〜〜〜〜〜●●●〜〜〜〜〜

دور از تو ز پیکرم نمودی باقی ست

وز آب و گلم گرد وجودی باقی ست

بازآی که در فراق جان فرسایت

از آتش زندگیم دودی باقی ست

〜〜〜〜〜●●●〜〜〜〜〜

هجران تو با دلی حزین نتوان گفت

وین قصه به آه آتشین نتوان گفت

یک ماهه فراق خاطر بی تابان

بر تربت اشتیاق این نتوان گفت

〜〜〜〜〜●●●〜〜〜〜〜

هجر آمد و کار خوش دلی یک سو شد

صد گونه الم نامزد هر مو شد

آیینه دل ز گرد دامان فراق

بی نورتر از آینه زانو شد

اشعار طالب آملی درباره طبیعت

برخیز که سیر باغ را تازه کنیم

وز نکهت می دماغ را تازه کنیم

مستانه به پای گلشن افتیم و سپس

در گل نگریم و داغ را تازه کنیم

〜〜〜〜〜●●●〜〜〜〜〜

برخیز که رو به گوشه باغ کنیم

گوشی به فغان بلبل و زاغ کنیم

راحت جوییم و درد را رشک دهیم

مرهم طلبیم و داغ را داغ کنیم

〜〜〜〜〜●●●〜〜〜〜〜

زالیست فلک خانه برانداز چو موم

سیمای عداوت ز جبینش معلوم

چون نیش گزنده و چو دندان خون ریز

چون زهر کشنده هست و چون ناخن شوم

〜〜〜〜〜●●●〜〜〜〜〜

ای سر، سرِ حرف باده نوشی بگشای

در نیش فغان، رنگ خموشی بگشای

بشکفته بهار و عندلیبان جمع اند

ای دیده، دکان گلفروشی بگشای

〜〜〜〜〜●●●〜〜〜〜〜

این دهر که حاصلش نیرزد به جوی

کشتش همه حنظل است و حنظل دروی

از کهنه و نو نصیب احباب در او

رد کهنی است بر سر داغ نوی

اشعار عرفانی طالب آملی

چندیست که با طبیعتم شوری نیست

وین آینه زار قدس را نوری نیست

فیض ازلی کشیده دامان چه کنم

با مبدأ فیاض مرا زوری نیست

〜〜〜〜〜●●●〜〜〜〜〜

آنم که دلم ز فیض مالامال است

طاووس تجردم مرصع بال است

خم گشته کمان قامت اقبالم

فرداست که ساق عرش را خلخال است

〜〜〜〜〜●●●〜〜〜〜〜

مردان ز کثافت هوس پاک فرایند

زین پای مجردان به افلاک فرایند

مانند هوا لطافت آموز آن گاه

بر آب رو آن چنان که بر خاک فرایند

〜〜〜〜〜●●●〜〜〜〜〜

با عقل برون ز خویش چون آید کس

باید که به وادی جنون آید کس

صد موزه آهنیش بباید فرسود

تا یک قدم از خویش برون آید کس

〜〜〜〜〜●●●〜〜〜〜〜

طالب پر و پایی به سر و سامان زن

مستی طلبی به وادی مستان زن

چون شید عنان کشید بر مشرب تاز

چون زهد سپر فکند به عرفان زن

〜〜〜〜〜●●●〜〜〜〜〜

صوفی که درون صاف بود شبگیرش

هنگام دعا به سنگ ناید تیرش

زخمی ست دهان بر رخ احرار کریه

الوان غذا مرهم بی تأثیرش

〜〜〜〜〜●●●〜〜〜〜〜

ماییم که عرش گوشه خلوت ماست

عیسی به تکلف طرف صحبت ماست

ماییم که هر صبح به دریوزه قدر

خورشید جبین سای در همت ماست

〜〜〜〜〜●●●〜〜〜〜〜

تا گشته یقینم که صفت مظهر ذات است

در معرفت ذات دلم محو صفات است

از ورطه میندیش که تا در کف اخلاص

دامان توکل بود امید نجات است

〜〜〜〜〜●●●〜〜〜〜〜

من کیستم آخر ز کجا می آیم

کآشفته چو طره صبا می آیم

مانا که به خواب دیده باشم خود را

خوش در نظر خود آشنا می آیم

〜〜〜〜〜●●●〜〜〜〜〜

طالب دل و چشمت همگی حیران چیست

شخص طلبت مدام سرگردان چیست

با طبع گذشته از چه ای پا در گل

بی دامنت آلودگی دامان چیست

〜〜〜〜〜●●●〜〜〜〜〜

طالب چو رفیق سفرت الله ست

همراهی کن که کار خاطرخواهست

گامی بزن و رو به قفا کن کاینک

توفیق قدم بر قدمت آگاهست

〜〜〜〜〜●●●〜〜〜〜〜

زاهد که بساط انجمن را شکند

وز توبه دل توبه شکن را شکند

آن مایه غیور است که گر از خاکش

سازی خم باده خویشتن را شکند

سه غزل زیبا از طالب آملی

دل عاشق به پیغامی بسازد

خمارآلوده با جامی بسازد

مرا کیفیت چشم تو کافی ست

ریاضت کش به بادامی بسازد

ندارم ظرف می دل را بگوئید

سفالی بشکند جامی بسازد

قناعت بیش از این نبود که عمری

به جامی دردی آشامی بسازد

چو من مرغی ننموده صید ایام

مگر کز زلف او دامی بسازد

دعا گو قحط شو طالب حریفی ست

که ایامی به دشنامی بسازد

〜〜〜〜〜●●●〜〜〜〜〜

از ضعف به هرجا که نشستیم وطن شد

وز گریه به هر سو که گذشتیم چمن شد

جان دگرم بخش که آن جان که تو دادی

چندان ز غمت خاک به سر ریخت که تن شد

پیراهنی از تار وفا دوخته بودم

چون تاب جفای تو نیاورد کفن شد

هر سنگ که بر سینه زدم، نقش تو بگرفت

آن هم صنمی بهر پرستیدن من شد

عشاق تو هر یک به نوایی ز تو خوشنود

گر شد ستمی بر سر کوی تو، به من شد

از حسرت لعل تو ز خون مژه طالب

چندان یمنی ریخت که گجرات یمن شد

〜〜〜〜〜●●●〜〜〜〜〜

بنمود زهر چشم و رُخم زرد کرد و رفت

وین آتشین طلسم مرا سرد کرد و رفت

نگشوده شست چشم کماندارش از کمین

تیر نگاه او ز دلم گرد کرد و رفت

با لشکر شکسته زلف از کمین بتاخت

لختی به جانِ شیفته ناورد کرد و رفت

آورد زیر تیغم و از ننگ خون نریخت

خود را بدین بهانه جوانمرد کرد و رفت

چون طبل شادیم تهی از درد برنیافت

چون نای ماتمم همه تن درد کرد و رفت

عقلم به جا و هوش به جا، دل به جای بود

زین همدمان به یک نفسم فرد کرد و رفت

طالب چو دید کز سفر عشق چاره نیست

از نقد عمر فکر ره آورد کرد و رفت

سخن پایانی

بهترین اشعار طالب آملی را خواندید که در موضوعات مختلف سروده شده بودند و نگاه او را به جنبه های مختلف زندگی نشان می دادند. گاه از عشق و گاه از عرفان، گاه از سختی روزگار و گاه از غم و درد شاعر سخن می گفتند. با انگیزه همراه شوید و دیدگاهتان را درباره شعرهای طالب آملی با دیگر مخاطبان درمیان بگذارید. در ادامه می توانید اشعار مولانا، اشعار کوتاه سعدی، اشعار حافظ، اشعار نظامی و اشعار عطار را بخوانید تا از شعر فارسی لذت بیشتری ببرید.

ایرانیرو: سفر به زیباترین شهرهای ایران، تبریز، مشهد، اصفهان، شیراز، یزد

منبع: مجله انگیزه
انتشار: 11 شهریور 1400 بروزرسانی: 11 شهریور 1400 گردآورنده: rahesari.ir شناسه مطلب: 11456

به "بهترین اشعار طالب آملی ؛ سروده های شاعری غم دیده و در غربت" امتیاز دهید

3 کاربر به "بهترین اشعار طالب آملی ؛ سروده های شاعری غم دیده و در غربت" امتیاز داده اند | 5 از 5
امتیاز دهید:

دیدگاه های مرتبط با "بهترین اشعار طالب آملی ؛ سروده های شاعری غم دیده و در غربت"

* نظرتان را در مورد این مقاله با ما درمیان بگذارید