شعر جدایی ؛ بهترین اشعار جدایی گریه دار و سوزناک

به گزارش راه ساری، همان قدر که دوستی و عشق و در کنار هم بودن می تواند لذت بخش و شادی آور باشد، غم جدایی از رفیق، عشق و خانواده سخت و دردناک است. جدایی از کسی که دوستش داریم هر کسی را دچار احساسات غم انگیز می کند. برای همین هم بسیاری از شاعران ایرانی در مورد این موضوع احساسی شعرهای زیبایی سروده اند. گاهی خواندن یک شعر جدایی در این لحظات سخت می تواند کمی آرامش برایمان بیاورد.

شعر جدایی ؛ بهترین اشعار جدایی گریه دار و سوزناک

در این مطلب گزیده ای از بهترین شعرهای جدایی را برایتان گلچین کرده ایم. با هم بخوانیم:

در این مطلب می خوانید:

شعر جدایی بلند

شعر جدایی و فراق کوتاه

شعر جدایی به سبک نو

تک بیتی جدایی ناب و خواندنی

شعر جدایی بلند

شعر جدایی شهریار

گاهی دلم برای غزل تنگ می گردد!

آوخ که یار، با من افتاده یار نیست

در کار من شتاب و عتابش به کار نیست

دل انتظار عاطفه دارد ولیک من

از بخت بی عطوفتم این انتظار نیست

او نیز چون کند که جوانست و طبع او

با طبع من که پیر شدم سازگار نیست

باید به حکم عقل کنم دوری اختیار

اینجا که میرسم به کفم اختیار نیست

گویم دلا قرار تو با ما چنین نبود

یاد آیدم که در دل عاشق قرار نیست

زین غم سزد که خود بروم پیشباز مرگ

گویم بیا که جز تو دگر غمگسار نیست

مستان عشق او همه شمعند و شهره لیک

در شهر ما به شاهدی شهریار نیست

محمد حسین شهریار تبریزی

حق من این حالی که دارم نیست….

این روزها همبستر دردم

دلتنگ بعضی های نامردم

لعنت به تو که ساده دل کندی

لعنت به من که باورت کردم

این روزها همسایه آه ام

مهمان باران های گه گاهم

آنقدر پیچیدم به خود از درد

تا با خبر شد شست بابا هم

دلخوش به آدم بودنت بودم

از شوق این گندم نیاسودم

می رفتی و آهسته می گفتی

دستی به دامانش نیالودم

رفتی کشیدی تا جنون کارم

راحت کمر بستی به آزارم

من می پرستیدم تو را، حالا

از تو چطوری دست بردارم

لعنت به تو که عاشقم بودی

لعنت به من که دوستت دارم

حق من این حالی که دارم نیست

لعنت به تو، به دوستت دارم

صفورا یال وردی

با چرخ گردان تیره هوایی

دارد همیشه قصد جدایی

ای درآمیخته با هر کسی از راه رسید

می توان از تو فقط دور شد و آه کشید

پرچم صلح برافراشته ام بر سر خویش

نه یکی، بلکه به اندازه موهای سفید

ناهماهنگی تقدیر نشان داد به من

به تقاضای خود اصرار نباید ورزید

شب کوتاه وصالت به گمان شد سپری

دست در زلف تو نابرده دو تا صبح دمید

من از آن کوچ که باید بروی کشته شوی

زنده برگشتم و انگیزه پرواز پرید

تلخی وصل ندارد کم از اندوه فراق

شادی بلبل از آن است که بو کرد و نچید

مقصد آنگونه که گفتند به ما، روشن نیست

دوستان نیمه راهید اگر، برگردید

کاظم بهمنی

شعر جدایی از زبان مولانا

در هوایت بی قرارم روز و شب

سر ز پایت بر ندارم روز و شب

روز و شب را همچو خود مجنون کنم

روز و شب را کی گذارم روز و شب؟!

جان و دل می خواستی از عاشقان

جان و دل را می سپارم روز و شب

تا نیابم آنچه در مغز منست

یک زمانی سر نخارم روز و شب

تا که عشقت مطربی آغاز کرد

گاه چنگم، گاه تارم روز و شب

ای مهار عاشقان در دست تو

در میان این قطارم روز و شب

زآن شبی که وعده دادی روز وصل

روز و شب را می شمارم روز و شب

بس که کشت مهر جانم تشنه است

ز ابر دیده اشکبارم روز و شب

جدایی در بیان مولانا

شد ز غمت خانه سودا دلم

در طلبت رفت به هر جا دلم

در طلب زهره رخ ماه رو

می نگرد جانب بالا دلم

فرش غمش گشتم و آخر ز بخت

رفت بر این سقف مصفا دلم

آه که امروز دلم را چه شد

دوش چه گفته است کسی با دلم

از طلب گوهر گویای عشق

موج زند موج چو دریا دلم

روز شد و چادر شب می درد

در پی آن عیش و تماشا دلم

از دل تو در دل من نکته هاست

وه چه ره است از دل تو تا دلم

گر نکنی بر دل من رحمتی

وای دلم وای دلم وا دلم

ای تبریز از هوس شمس دین

چند رود سوی ثریا دلم

مولانا

شعر جدایی مولانا

بی همگان بسر گردد بی تو بسر نمی گردد

بی همگان بسر گردد بی تو بسر نمی گردد

داغ تو دارد این دلم جای دگر نمی گردد

دیده عقل مست تو چرخه چرخ پست تو

گوش طرب به دست تو بی تو بسر نمی گردد

جان ز تو جوش می کند دل ز تو نوش می کند

عقل خروش می کند بی تو بسر نمی گردد

خمر من و خمار من باغ من و بهار من

خواب من و قرار من بی تو بسر نمی گردد

جاه و جلال من تویی ملکت و مال من تویی

آب زلال من تویی بی تو بسر نمی گردد

گاه سوی جفا روی گاه سوی وفا روی

آن منی کجا روی بی تو بسر نمی گردد

دل بنهند برکنی توبه کنند بشکنی

این همه خود تو می کنی بی تو بسر نمی گردد

بی تو اگر بسر شدی زیر دنیا زبر شدی

باغ ارم سقر شدی بی تو بسر نمی گردد

بی تو نه زندگی خوشم بی تو نه مردگی خوشم

سر ز غم تو چون کشم بی تو بسر نمی گردد

شعر جدایی مولانا

هله عاشقان بشارت که نماند این جدایی

برسد وصال دولت بکند خدا خدایی

ز کرم مزید آید دو هزار عید آید

دو دنیا مرید آید تو هنوز خود کجایی

شکر وفا بکاری سر روح را بخاری

ز زمانه عار داری به نهم فلک برآیی

کرمت به خود کشاند به مراد دل رساند

غم این و آن نماند بدهد صفا صفایی

هله عاشقان صادق مروید جز موافق

که سعادتی است سابق ز درون باوفایی

به مقام خاک بودی سفر نهان نمودی

چو به آدمی رسیدی هله تا به این نپایی

تو مسافری روان کن سفری بر آسمان کن

تو بجنب پاره پاره که خدا دهد رهایی

بنگر به قطره خون که دلش لقب نهادی

که بگشت گرد عالم نه ز راه پر و پایی

نفسی روی به مغرب نفسی روی به مشرق

نفسی به عرش و کرسی که ز نور اولیایی

بنگر به نور دیده که زند بر آسمان ها

به کسی که نور دادش بنمای آشنایی

خمش از سخن گزاری تو مگر قدم نداری

تو اگر عظیمواری چه اسیر تنگنایی

حضرت مولانا

بیشتر بخوانید: جملات عاشقانه بعد از سرانجام رابطه

حیف! با این که دوستت دارم سهم دستانم از تو پرهیز است قسمت ام نیستی و این یعنی زندگی واقعا غم انگیز است…

شب فراق که داند که تا سحر چند است

مگر کسی که به زندان عشق دربند است

گرفتم از غم دل راه بوستان گیرم

کدام سرو به بالای دوست مانند است

پیام من که رساند به یار مهرگسل

که برشکستی و ما را هنوز پیوند است

قسم به جان تو گفتن طریق عزت نیست

به خاک پای تو وان هم عظیم سوگند است

که با شکستن پیمان و برگرفتن دل

هنوز دیده به دیدارت آرزومند است

بیا که بر سر کویت بساط چهره ماست

به جای خاک که در زیر پایت افکنده ست

خیال روی تو بیخ امید بنشانده ست

بلای عشق تو بنیاد صبر برکنده ست

عجب در آن که تو مجموع و گر قیاس کنی

به زیر هر خم مویت دلی پراکند است

اگر برهنه نباشی که شخص بنمایی

گمان برند که پیراهنت گل آکند است

ز دست رفته نه تنها منم در این سودا

چه دست ها که ز دست تو بر خداوند است

فراق یار که پیش تو کاه برگی نیست

بیا و بر دل من بین که کوه الوند است

ز ضعف طاقت آهم نماند و ترسم خلق

گمان برند که سعدی ز دوست شاد است

سعدی

در خیالات خودم در زیر بارانی که نیست

می رسم با تو به خانه، از خیابانی که نیست

می نشینی روبرویم، خستگی در می کنی

چای می ریزم برایت، توی فنجانی که نیست

باز میخندی و می پرسی که حالت بهتر است

باز می خندم که خیلی، گرچه می دانی که نیست

شعر می خوانم برایت، واژه ها گل می کنند

یاس و مریم می گذارم، توی گلدانی که نیست

چشم می دوزم به چشمت، می گردد آیا کمی

دست هایم را بگیری، بین دستانی که نیست

وقت رفتن می گردد، با بغض می گویم نرو

پشت پایت اشک می ریزم، در ایوانی که نیست

می روی و خانه لبریز از نبودت می گردد

باز تنها می شوم، با یاد مهمانی که نیست

من با همه درد دنیا ساختم اما

با درد تو هر ثانیه در حال نبردم

تو دور شدی از من و با این همه یک عمر

من غیر تو حتی به کسی فکر نکردم

من خسته تن از این همه تاوان جدایی

ای بی خبر از حال من امروز کجایی

من صبر نکردم که به این روز بیفتم

آنقدر نگو صبر کنم تا تو بیایی

ای دوست کجایی؟

آنقدر که راحت به خودم سخت گرفتم

از عشق شده باور من درد کشیدن

گیرم همه آینده من پاک شد از تو

با خاطره های تو چه باید بکنم من

من خسته ام از این همه تاوان جدایی

ای بی خبر از حال من امروز کجایی

من صبر نکردم که به این روز بیفتم

آنقدر نگو صبر کنم تا تو بیایی

ای دوست کجایی؟

روزبه بمانی

شعر جدایی و فراق کوتاه

چنان دل بسته ام کردی

که با چشم خودم دیدم

خودم میرفتم اما

سایه ام با من نمی آمد

بنیامین دیلم

جست ُ جو کردن ِ تو در تنت ،

جست ُ جو کردن ِ صدای تو در سخنت ،

جست ُ جو کردن ِ نبض تو در دستانت ،

جدایی این است !

نسبت عشق به من نسبت جان است به تن

تو بگو من به تو محتاج ترم یا تو به من

زنده ام بی تو همین قدر که دارم نفسی

از جدایی نتوان گفت به جز آه سخن…

فاضل نظری

جدایی

بریدن درخت از ریشه است

و اره کردن زندگی

که مرگ را رقم می زند

اما من زنده ام

و این یعنی من آنجایم

کنار تو

کنار تو و درخت توت و اسب

شعر جدایی به سبک نو

این روزها

تا یادت می کنم

باران می گیرد …

به گمانم زمستان هم مثلِ من دلتنگ شده

ساعت های بی تو بودن را

با خاطراتت می گذرانم

خاطراتت مانده اند برایم یادگاری …

از روزهایی که میدانم بازگشتی ندارند

روزهایی که در دلمان تنها عشق بود و شوقِ زندگی و

لحظه های خوبِ باهم بودن …

حالا از آن روزها چیزی نمانده

جز مُشتی خاطراتِ خیس …

رفتن های پاییز با رفتن های دیگر فرق می کند،

رفتن های پاییز در سکوت انجام می شوند،

رفتن های پاییز شوخی سرشان نمی گردد،

و زندگی این را به ما خوب یاد داده بود.

آدم هایی که در پاییز می فرایند، هرگز بر نمی گردند، حتی اگر برگردند، دیگر آن آدم سابق نیستند،

و این خاصیت پاییز است که همه چیز را تغییر می دهد؛

خیابان ها را، کوچه ها را، پنجره ها را، خاطره ها را، درخت ها را

و بیشتر از همه، آدم ها را …

دل من آرزوی وصل می کند چه کنم که آرزوی من این است و آرزوی تو نه…

از تو جدا شدم

چون سیبی از درخت

دردِ کنده شدن با من است

اندوه پاره پاره شدن

قلب ِ من اتاقی با دیوارهای عایق ِ صدا باشد

وَ تو آن را به چشم ندیده باشی ،

جدایی این است

شعر جدایی شاملو

نه در رفتن حرکت بود

نه در ماندن سکونی.

شاخه ها را از ریشه جدایی نبود

و باد سخن چین

با برگ ها رازی چنان نگفت

که بشاید.

دوشیزه عشق من مادری بیگانه است

و ستاره پرشتاب

در گذرگاهی مأیوس

بر مداری جاودانه می گردد

تک بیتی جدایی ناب و خواندنی

فراق اینجاست می بینی؟ اگر دقت کنی حالا

جدایی را نگاه کینه توزت کرده؛ خاطر جَم

بوسه هایت دلنشین و خنده هایت دلفریب

طعم تلخ این جدایی را چشیدن ساده نیست

شعر جدایی از حافظ

هرگز خداحافظ نگو وقت ِ جدایی

چشمم حریف ِ گریه های بی امان نیست

برگ ها از شاخه می افتند و تنها می شوند

از جدایی، گرچه می ترسم، به من هم می رسد

زندگی در برزخ وصل و جدایی ساده نیست

کاش قدری پیش از این یا بعد از آن می زیستم

به روزهای جدایی دو حالت است فقط

در انتظار تـواَم یا در انتظـار منی

حیف باشد مه من کاین همه از مهر جدایی

گفته بودی جگرم خون نکنی باز کجایی؟

هیچ وصلی بی جدایی نیست، این را گفت رود

دیده گلگون کرد و سر بر دامن صحرا گذاشت

آیا تو می پذیری، عشق خدائیم را؟

تا این که بر نتابی، دیگر جدائیم را

باران که می بارد جدایی درد دارد

دل کندن از یک آشنایی درد دارد

ای مانده بی جواب سوال جدایی ات

سردرگمم به قصه بی ردپایی ات

از لحظه جدایی دیگر سخن نمی گفت

فهمیده بودم اما چیزی به من نمی گفت

شاید از اول نباید عاشق هم می شدیم

این درست اما جدایی اشتباهی دیگر است

بیشتر بخوانید: در انگیزه شعر گل خشکیده و پژمرده که در مورد عشق از دست رفته است را نیز بخوانید.

ای دل تنها چیه چشم انتظاری؟

تو ساده رد شدی ولی جدایی

خیلی برای من گرون تموم شد

دهخدا تجربه عشق ندارد ورنه

معنی مرگو جدایی به یقین هردو یکیست

زنده ام بی تو همین قدر که دارم نفسی

از جدایی نتوان گفت به جز آه سخی

چه فرقی می کند دنیا تو را پَر داده یا من را

جدایی حاصلش مرگ است، اگر از لاله لادن را

بوسه های آتشین بر روی لبهامان فسرد

آشنائی های ما رنگ جدایی ها گرفت

دوباره دیر کردی…از دهان افتاد چایی ها

حسابم با کتابم جور شد با این جدایی ها

عاشقی طعم خوشی دارد ولی دور از فراق

با جدایی بی گمان تاثیر چیز دیگری است

قدر تنی از پیرهنی فاصله داریم

وای از تو چه سخت است همین قدر جدایی!

من و یک لحظه جدایی

نتوانم نتوانم

بی تو من زنده نمانم

به دست تو چو اسیر و تو مثل زندانبان

رها کنم ز جدایی، امان بده جلاّد

اینکه با تو باشم

و با من باشی

و با هم نباشیم؛

جدایی همین است

خانه یی، من ُ تو را در برگیرد

وَ در کهکشانی جای نگیریم ،

جدایی این است

من با تو باشم ُ تو با من

امّا با هم نباشیم ،

جدایی این است

نخستین نگاه؛

لحظه ای است که در میان خواب و بیداری زندگی

جدایی می اندازد

بیاموزمت کیمیای سعادت

ز همصحبت بد جدایی جدایی

در سینه عشاقی و از سینه جدایی

چون صورت آیینه ز آیینه جدایی

ای گزیده نقش از نقاش خود

کی جدایی کی جدایی کی جدا

بیا کز جدایی بر انداختم

همه ملک هستی به یکبارگی

سراید ساز، از سوز جدایی

به گوشم نغمه های آشنایی

شد خزان گلشن آشنایی

بازم آتش به جان زد جدایی

سخن آخر

در سرانجام امیدواریم از خواندن شعرهای جدایی نهایت آرامش را به دست آورده باشید. شما نیز اگر شعر جدایی زیبایی می شناسید، برای ما در پایین همین صفحه بنویسید. منتظر اشعار زیبا و عالی شما هستیم.

همچنین پیشنهاد می کنیم در این راستا مطالب جملات سنگین تنهایی و 22 متن شکست عشقی و جدایی را نیز در انگیزه بخوانید.

تور فرانسه: تور فرانسه ارزان | تور فرانسه قیمت، تور پاریس، تور پاییز را همراه ما تجربه کنید.

تور کانادا: برای دیدار از شگفتی های کشور زیبای کانادا و دریافت ویزای مولتی 5 ساله کانادا با ما همراه باشید.

منبع: مجله انگیزه
انتشار: 15 شهریور 1400 بروزرسانی: 15 شهریور 1400 گردآورنده: rahesari.ir شناسه مطلب: 11503

به "شعر جدایی ؛ بهترین اشعار جدایی گریه دار و سوزناک" امتیاز دهید

امتیاز دهید:

دیدگاه های مرتبط با "شعر جدایی ؛ بهترین اشعار جدایی گریه دار و سوزناک"

* نظرتان را در مورد این مقاله با ما درمیان بگذارید